تو عاشق شدی
تو عاشق شدی
ولی چرا تنها و بیگانه شدی
با شهر قدم نداری
با کسی قرار عشق نداری
تو دلبریت را به چند فروختی
عاشق که گشتی گونه هایت هر شب خیس می شود
دختر لباس زیبایت را در آوردی گدای عشق شدی
بگو عشق چیست
مگر عشق مسکین می کند
این راز بزرگ تاریخ با تو چه کرد دختر
بگو تا دفترم از چشمانت خیس شود
می خواهم تو را هر شب بنویسم
نقاش قلب تو شوم
درباره این سایت