آرایش چشمات را نمی شناسم‎

زمانی به تنهایی گذشت
پیرهن صورتی که دوست داشتی بر تنم آویزان است
چه کهنه است قلبم
عطر مورد علاقه تو روی نبض دست زده ام
همان زمان که ایستاده بودی اسمش رو گذاشتی ساعت عشق
من آمدم قرار ملاقات
عزیزم گردنبد عاشقانه ای که در گردنم بستی در سینه ام می درخشید
هدیه دادی بودی اما پشیمان خواستی ازم پس بگیری
آخه می گفتی خیلی باحاله
عزیزم می گفتی قلبمو می بازم اما ز سینه ات منو جدا نکن
عزیزم تو مصدر عاشق شدنی
اما من در توهم یک بار دیگر با تو بودنم می دونم دیر کرده ام زمان را
دیگه احساست را از قلبت نمی فهمم
آرایش چشمات را نمی شناسم
چه کنم روزگار من و تو
سر به جدایی آسمان و زمین آویخت


مجنون یار

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Chase Rebecca بازی های رایانه ای نوشته های یک حقوق خوان خرید آنلاین کادو محتوای سفر ووووی Jim انجمنی ها | قرارگاه شهید بختیاری